سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوکار از کار نیک بهتر است ، و بد کردار از کار بد بدتر . [نهج البلاغه]

منتظر کوچک

 
 
لحظاتی با او(جمعه 86 شهریور 30 ساعت 10:42 عصر )

خدایا مرا همتی کن عطا      که با چشم همت بجویم تو را

همسر شهید همت : 3 روز بعد از تولد فرزندم مهدى، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزى کم و کسرى ندارى بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزى بخواهى بدو مى‏روم، مى‏گیرم، مى‏آورم.»

گفتم: احوال بچه را نمى‏پرسى؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه.

بعد مادرش آمد و رختخوابى مرتب برایش انداخت که بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دورى امشب را پیش زن و بچه‏ام باشم.»

آمد همان جا روى زمین پیش من و مهدى نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگى خوابش برد

همسر شهید همت: مشغول آشپزى بودم، آشوب عجیبى در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزى کنید من الان بر مى‏گردم. رفتم نشستم براى ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چى شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه مى‏خواستیم از جاده‏اى رد شویم که مین گذارى شده بود. اگر یک دسته از نیروهاى خودشان از آنجا رد نشده بودند، مى‏دانى چى مى‏شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمى‏گذارى من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده‏اى؟ بگذر از من!

همسرشهید همت مى‏گوید: بارها به من مى‏گفتند: «این چه فرمانده لشکرى است که هیچ وقت زخمى نمى‏شود؟ براى خودم هم سؤال شده بود، از او مى‏پرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمى نمى‏شوى؟ مى‏خندید ،حرف تو حرف مى‏آورد و چیزى نمى‏گفت. آخر، شب تولد مصطفى رازش را به من گفت: «پیش خدا کنار خانه‏اش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقى بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمى یا اسیر نشوم. آخرش هم اینکه نباشم توى مملکتى که امامش توش نفس نکشد.» همین هم شد...

 -----------------------------------------------------

ساعت ? بعد از ظهر - اول مرداد ?? - منتظر کوچک

و دردهای ما کمتر از این خواهر عزیز نیست ..... و چه خوش گفتند این خواهر که دیگر رجایی ها - همت ها - آوینی ها رفتند و دیگر کسانی هم مانند آنها نیستند و ما همچنان منتظریم تا روز وصل یار آید و مهدی فاطمه - مولایم بیایید و همه ی دردهای این خواهر عزیز و من و همه ی شما عزیزان را رفع کند.. آمین

 

نویسنده: مریم

شنبه، 1 مرداد 1384، ساعت 14:10

بسم الله الرحمن الرحیم ......سلام .هر چه دل تنگم خواست میتونم بگم نه؟پس با اجازه !!! نمیدونم باید برا خودم متاسف باشم یا برا اونا که ادعا دارن و میگن من ، منم . گذر من به یکی از این ادعا ها خورد ولی چون من با خدا معامله کرده بودم ، اصلا نفهمیدن چه جوری ، یه دفعه دیدم تو دامن خدامو ،دامنش خیسه از اشکای من . دیدم خدا منو کشیده تو بقل خودشو میگه مریم جون آروم باش ....این یه امتحان بود !!!؟؟؟ ... ولی خب همین که میبینم سرمو گذاشتم رو دامن خودش و زار میزنم برا اینایی که ادعاش میشه ، اروم میشم و میگم آخیش شکرت که دامن تو ،ازم نگرفتی ...************دیگه باید یه همچی آدمایی رو مثل شهید همت و آوینی و چمران و باکری و .... تو خواب ببینیم چون دیگه مثل اونا یا نیست یا خیلی کمه که فقط خدا رو ببینن و چشاشون بوی گریه ی واقعی نیمه شبهارو بده . دیگه باید منتظر باشیم عزیزی از طایفه ی عشق قدمای خشکلشو به دنیای کثیف ما بذاره و بگه : انا المهدی ...به امید اون روز خدایا،میگریم مثل ابر بهار ...فقط خدایا دامنتو از م نگیر ...و ادعا کنندگان را اگر هدایت نمیکنی ،نابودشون کن که آبروی اسلام رو اینا بردن و ....د.وست دارم ...یا حق

-------------------------------------------------------------------------------

....................سلام . خوبی عزیز؟ حرف از شهید آوینی زدی و منو بردی همون جایی که چند سال پیش خودم و اصل خودمو پیدا کردم . بهت چی بگم آخه، که حسابی منو ریختی بهم ولی دمت گرم ...داشتم دوباره خودمو گم میکرد که این متنو خوندم و سفری دوباره به چند سال پیش خودم کردم .........خدا ان شا الله درجاتشونو متعالی کنه و برادر منم که الان نمیدونم کجاست (فکه ؟ شلمچه ؟ دوکوهه؟یا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)خودش حفظش کنه اگه زندس ،اما اگرم که مثل شهید همت و .....برده پیش خودش درجاتشو متعالی کنه ....موفق باشی عزیز . در پناه حق

-------------------------------------------------------

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است..... در سینه ام غمی دوباره جان گرفته است..... تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود..... اینک به یمن یاد شما جان گرفته است..... در آسمان سینه من ابر بغض خفت..... صحرای دل بهانه باران گرفته است..... از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام..... اینک صفای لاله و ریحان گرفته است..... یا علی مدد .....

-------------------------------------------------------

........ برادر عزیزم .... من حیرتم که در وصیت نامه ات چه نگاشته بودی که دشمن آنرا تاب نیاورد و تکه تکه کرده به خونت آغشته . واژه ی وصیت نامه ات واژه های سبزی بود که اینک در خون تو سیراب گشته و سرخ شده . و هر سبزی که سرخ شد جاودان است .چونان امام حسین (علیه السلام) که تاریخ به جاودانگی اش رنج میبرد . یا علی مدد







بازدیدهای امروز: 34  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 14830  بازدید


» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «